وقتی زندگیت میشه مرور خاطرات،آدم هم از مرور کردنش غم میاد سراغش و هم اینکه باعث شادیش میشهغمش به خاطر اینکه الان نداریش و شادیش بخاطر اینکه میگی چه روزهای خوبی بودتو وبلاگی که دوتایی مینوشتیم توش، بعضی از پست هامون رو میومدیم تو ادامه مطلب مینوشتیم برای همرمزی هم میزاشتیم که کسی غیر خودمون نتونه بخونهحالا مناسبت امروز رو بجای اینکه تو یه پست دیگه بگذارم ،اومدم به مدلی که باهم پست میگذاشتیم مینویسمتو ادامه پست بی
خبری از سمامالبته رمز نمیزارم چون غیر خودت کسی متوجه این قسمت نمیشهامروز سالگرد اولین روزیه که شمارتو بهم دادی، یعنی اولین بار پیام دادی و شمارت افتاد رو گوشیمساعتش دقیقا الان نبود(یعنی سه و ربع نیمه شب بود)اینکه چه حرفایی زدیم و چطور شد پیام دادیم رو فک کنم تو سال های گذشته نوشتم ولی با این حالیادآوریش حداقل لبخندی به لبام میاره"اسمت را بر کف دستانم مینویسم تا هنگام قنوت دلیل ربنا گفتنم باشی"محتوای اولین پیامتهنوزم ذوق میکنم میخونمش،آخه نمیدونی که سما،چه حس خوبیه یکی اینطوری بگه بهتشاید همین پیامت باعث شد اینگونه عاشقت بشمدلم برات تنگ شده سمایی،میدونم نمیشه ولی کاش می شد...چرا خدا باهام اینکارو کرد و تورو ازم گرفت داد به یکیکاش بودی سمایی، کاش بودیسالگرد اولین پیام دادنت به من مبارکدوستت دارم همیشه و تا به ابد... دلنوشته هایی برای سمایی...
ما را در سایت دلنوشته هایی برای سمایی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : only4samayia بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 18:12